۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۱

در دامن دل اشک ز مژگان تر انداز
این مشت شرر باز به جیب جگر انداز

آنجا که کشد معرفتش تیغ چو خورشید
چون ماه گر از اهل کمالی سپر انداز

از خویش بهر سو که روی دار امانست
زنهار از این مهلکه خود را بدر انداز

یا زان مژه کن پهلو خواهش تهی ایدل
یا بستر راحت به دم نیشتر انداز

هر شب پی تعمیر دلم تا که تو از جور
هر روز خرابش کنی ای خانه برانداز

باشد که بیفتد زچمن بیضهٔ بلبل
ای دل زفغان شعله در این مشت پرانداز

خواهی که چو شبنم روی از خود به نگاهی
جویا همه تن دیده به جانان نظراندز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.