۱۳۳۵ بار خوانده شده

حکایت

بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروش است گندم نمای

نه از مشتری کز ز حام مگس
به یک هفته رویش ندیده‌ست کس

به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی، بساز

به امید ما کلبه این جا گرفت
نه مردی بود نفع از او وا گرفت

ره نیکمردان آزاده گیر
چو استاده‌ای دست افتاده‌گیر

ببخشای کانان که مرد حقند
خریدار دکان بی رونقند

جوانمرد اگر راست خواهی ولی است
کرم پیشهٔ شاه مردان علی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت ممسک و فرزند ناخلف
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.