۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۳

فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز
آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز

از یاد بناگوش تو در باغ بهشتم
دارد نفسم فیض هوای سحر امروز

فریاد که از آتش عشق تو نمانده است
یک گوشهٔ چشم اشک مرا در جگر امروز

بر ناله من تنگ بود سینهٔ صحرا
از بار غمم کوه ببازد کمر امروز

پیداست که بسمل شدهٔ آرزوی کیست
از بال و پر افشانی مرغ سحر امروز

ساقی به نگاهی بفزا بی خودیم را
بی خویشتنم کن به دو جام دگر امروز

در خون تمنای سر کوی که غلطید
رنگین به خرام آمده باد سحر امروز

سهل است نپرسید اگر حال تو جویا
مستی که ز حالش نبود با خبر امروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.