۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۷

به وادیی که کند تیغ عشق تسخیرش
دل دو نیم بود نقش پای نخجیرش

فتد چو حسن در اندیشهٔ عمارت عشق
چه خانه ها که نگردد خراب تعمیرش

ز فیض عجز به بالای چشم جا یابد
چو ابرو از خم بازوست آنکه شمشیرش

ز شوخیی که به او داده اند، حیرانم
که چون به روی ورق آرمیده تصویرش

قد دو تا چو به آن زلف عنبرین بستم
فزود حلقهٔ دیگر به طول زنجیرش

چه عقده ها که نیفکند در دلم جویا
خیال پیچ و خم طرهٔ گرهگیرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.