۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۸

ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش
شود یاقوت دست افشار لعل خنده آلودش

مروت نیست با طبعم گهی از ناز می گوید
چه می کردم اگر انصاف هم یارب نمی بودش

نگاه گرمی امشب آتشی افروخت در دلها
که چشم مهر و مه روشن بود از سرمهٔ دودش

به امید مروت صبر بر بیداد او کردم
ندانستم جفا و جور جویا خواهد افزودش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.