۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۰

گر نیست آفتاب برین در کمین برف
ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف

فرش است نور صبح بروی بساط خاک
یا این مکان بفیض رسید از مکین برف

فردا ز تیغ مهر مسخر شود زمین
امروز اگرچه هست بزیر نگین برف

در برف می زنند ز بس دست و پا شدند
هندوستانیان مگس انگبین برف

گلهای عیش از بت سرخ و سفید چین
بنگر ز عکس باده رخ آتشین برف

از سیر برف بسکه دلم آب می خورد
جویا قسم خورم بسر نازنین برف

باشم چرا به گوشهٔ کشمیر اسیر برف
زین پس گرفته است دل از سردسیر برف

گر نیم قطره می بچکانند بر لبش
بر روی آفتاب کند حمله شیر برف

شد پخته نان روزی ابنای روزگار
چون یافت مایه روی زمین از خمیر برف

حاصل قبول کرد زمیندار کوه و دشت
دست فلک فکند به رویش چو تیر برف

جز فیض نوبهار پس از فصل برف نیست
دارد بشارت گل و سنبل بشیر برف

جویا به هر کجا که نشینی وطن مکن
این وعظ مانده است به یادم ز پیر برف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.