۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۰

در تنم از خون نمی گذاشت فریاد
لخت دل می آرد از چشمم برون، داد از سرشک

نیست در ویرانهٔ دل آب و آبادانیی
دیده تا گردید در یاد تو آباد از سرشک

از وفور گریه گردیدم به بی صبری علم
آبروی دیده و دل رفت بر باد از سرشک

شورم امشب در زمین و آسمان افتاده است
داد از آه فلک پیما و بیداد از سرشک

دیدهٔ جویا ز فیض یاد رخساری به خاک
ریخت رنگ جلوهٔ حسن پریزاد از سرشک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.