۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۷

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال

ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست
زبان شورش زنبور نیست غیر از بال

چنین که سوز غمش در سر تماشاییست
تو گویی از لب هر بام سرزده تبخال

چو غنچه کیسهٔ لب بستگان تهی نبود
به فکر زر مخروش و برای مال منال

ز جنبش مژه چشمش به گفتگو آمد
چه نکته ها که ادا کرده با زبان خیال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.