۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۱

کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم
غنچه سان شد برگ گل هر قطرهٔ خون در دلم

می توانی ساقی از جامی روان بخشم شوی
مهربان شو می به ساغر کن، مکن خون در دلم!‏

سیر و دور وحشتم بیرون ز خود یک گام نیست
ریخت عشق از گرد غم تا رنگ هامون در دلم

در سرم تنها نه همچون شمع بزم آشفتگی است
دور از او هر قطره خون گشته مجنون در دلم

فرصت یک ابروار اشکست چشم از حدتم
جوش طوفان می زند امروز جیحون در دلم

دود آهی بیش در چشمش نبودی آسمان
می نشستی گر بجای خم فلاطون در دلم

هر نفس در سینه ما را سرو آهی می شود
بسکه جویا کرده جا آن قد موزون در دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.