هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دیوانگی سخن می‌گوید، از رهایی از قید و بندهای عقل و پا نهادن به دنیای شور و مستی. او با یاد معشوق، به مستی و بی‌خویشی روی می‌آورد و از باده‌نوشی و شادی‌های گذرا سخن می‌گوید. در نهایت، شاعر تصمیم می‌گیرد همچون بلبل، آواز سر دهد و از عشق و زیبایی بسراید.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مستی و باده‌نوشی ممکن است برای گروه‌های سنی پایین‌تر مناسب نباشد.

شمارهٔ ۸۱۶

عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم
بر در دیوانگی دانسته چندی می زنم

می روم از خویشتن امشب به یاد زلف او
همتی یاران! که دستی در کمندی میزنم

امشب ایمابی به سوی خویش ازو وا می کشم
تیغ را بر روی ترک تیغ بندی می زنم

تا به کی زنجیر خودداری به پای دل نهم
عاقبت بر کوچهٔ زلف بلندی می زنم

می خورم خون جگر بی قهقه مینا مدام
بادهٔ لعلی بیاد نوشخندی می زنم

بعد ازین جویا سخن گویم به انداز رفیع
همچو قمری دست بر جای بلندی می زنم
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.