۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۷

ما را بود ز خون جگر لاله رنگ چشم
بادا ترا ز باده بهار فرنگ چشم

مانند زخم دوخته نگشود بر رخم
ترسیده بسکه زان بت مژگان خدنگ چشم

گردیده در غم تو به تاراج گریه رفت
سویت ز چاک سینه گشایم چو زنگ چشم

در راه انتظار تو بدخو نشسته ام
سر تا بپا ز شوق شدم چون پلنگ چشم

جویا به یاد نوگل رنگین کرشمه ام
ریزد ز اشک رنگ بهار فرنگ چشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.