۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۸

به یمن همت عشقت ز قید دل رستم
بتی که قبلهٔ آمال بود بشکستم

دلمم ز لذت جیب دریده غافل نیست
ولی ز ضعف به جایی نمی رسد دستم

ز بسکه صحبت من با تو بدنشین شده است
دمی به بزم تو چون نقش خویش ننشستم

ز نارسایی بخت سیاه خود دانم
که کوتهست ز زلف دراز تو دستم

زفیض بیخودیم محرم حریم وصال
ز خود جدا شده جویا به دوست پیوستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.