۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۲

گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود
تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم

منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را
شمعها از آه روشن در شبستانش کنم

خودبخود گل می کند اسرار دلها، تا به کی
همچو بوی غنچه ضبط راز پنهانش کنم

کو عروج طالعی جویا که تا مانند ماه
جای در یک پیرهن با مهر تابانش کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.