هوش مصنوعی:
در این متن، داستانی درباره حاتم طایی، مردی مشهور به سخاوت و بخشندگی، روایت میشود. سلطان روم از شنیدن توصیفات حاتم درباره اسب تندرو و سخاوت او شگفتزده میشود و تصمیم میگیرد با فرستادن سفیری، اسب حاتم را درخواست کند. حاتم با وجود سختیها، اسب خود را برای مهمانانش قربانی میکند و از آنها به گرمی پذیرایی میکند. این کار باعث تحسین سلطان روم و دیگران میشود.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و پیامهای عمیق درباره سخاوت و مهماننوازی است که برای نوجوانان و بزرگسالان قابل درک و الهامبخش است. همچنین، زبان و ساختار متن ممکن است برای کودکان کوچکتر پیچیده باشد.
حکایت حاتم طائی و صفت جوانمردی او
شنیدم در ایام حاتم که بود
به خیل اندرش بادپایی چو دود
صبا سرعتی، رعد بانگ ادهمی
که بر برق پیشی گرفتی همی
به تگ ژاله میریخت بر کوه و دشت
تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت
یکی سیل رفتار هامون نورد
که باد از پیش باز ماندی چو گرد
ز اوصاف حاتم به هر بر و بوم
بگفتند برخی به سلطان روم
که همتای او در کرم مرد نیست
چو اسبش به جولان و ناورد نیست
بیابان نوردی چو کشتی برآب
که بالای سیرش نپرد عقاب
به دستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه
من از حاتم آن اسب تازی نهاد
بخواهم، گر او مکرمت کرد و داد
بدانم که در وی شکوه مهی است
وگر رد کند بانگ طبل تهی است
رسولی هنرمند عالم به طی
روان کرد و ده مرد همراه وی
زمین مرده و ابر گریان بر او
صبا کرده بار دگر جان در او
به منزلگه حاتم آمد فرود
بر آسود چون تشنه بر زنده رود
سماطی بیفگند و اسبی بکشت
به دامن شکر دادشان زر بمشت
شب آن جا ببودند و روز دگر
بگفت آنچه دانست صاحب خبر
همی گفت و حاتم پریشان چو مست
به دندان ز حسرت همی کند دست
که ای بهره ور موبد نیک نام
چرا پیش از اینم نگفتی پیام؟
من آن باد رفتار دلدل شتاب
ز بهر شما دوش کردم کباب
که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل
به نوعی دگر روی و راهم نبود
جز او بر در بارگاهم نبود
مروت ندیدم در آیین خویش
که مهمان بخسبد دل از فاقه ریش
مرا نام باید در اقلیم فاش
دگر مرکب نامور گو مباش
کسان را درم داد و تشریف و اسب
طبیعی است اخلاق نیکو نه کسب
خبر شد به روم از جوانمرد طی
هزار آفرین گفت بر طبع وی
ز حاتم بدین نکته راضی مشو
از این خوب تر ماجرایی شنو
به خیل اندرش بادپایی چو دود
صبا سرعتی، رعد بانگ ادهمی
که بر برق پیشی گرفتی همی
به تگ ژاله میریخت بر کوه و دشت
تو گفتی مگر ابر نیسان گذشت
یکی سیل رفتار هامون نورد
که باد از پیش باز ماندی چو گرد
ز اوصاف حاتم به هر بر و بوم
بگفتند برخی به سلطان روم
که همتای او در کرم مرد نیست
چو اسبش به جولان و ناورد نیست
بیابان نوردی چو کشتی برآب
که بالای سیرش نپرد عقاب
به دستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه
من از حاتم آن اسب تازی نهاد
بخواهم، گر او مکرمت کرد و داد
بدانم که در وی شکوه مهی است
وگر رد کند بانگ طبل تهی است
رسولی هنرمند عالم به طی
روان کرد و ده مرد همراه وی
زمین مرده و ابر گریان بر او
صبا کرده بار دگر جان در او
به منزلگه حاتم آمد فرود
بر آسود چون تشنه بر زنده رود
سماطی بیفگند و اسبی بکشت
به دامن شکر دادشان زر بمشت
شب آن جا ببودند و روز دگر
بگفت آنچه دانست صاحب خبر
همی گفت و حاتم پریشان چو مست
به دندان ز حسرت همی کند دست
که ای بهره ور موبد نیک نام
چرا پیش از اینم نگفتی پیام؟
من آن باد رفتار دلدل شتاب
ز بهر شما دوش کردم کباب
که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل
به نوعی دگر روی و راهم نبود
جز او بر در بارگاهم نبود
مروت ندیدم در آیین خویش
که مهمان بخسبد دل از فاقه ریش
مرا نام باید در اقلیم فاش
دگر مرکب نامور گو مباش
کسان را درم داد و تشریف و اسب
طبیعی است اخلاق نیکو نه کسب
خبر شد به روم از جوانمرد طی
هزار آفرین گفت بر طبع وی
ز حاتم بدین نکته راضی مشو
از این خوب تر ماجرایی شنو
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت در آزمودن پادشاه یمن حاتم را به آزاد مردی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.