۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۱

مستیش افزود تا بشکست مینای دلم
جام عیشش پر بود از ریختن های دلم

غنچه سان گر واشکافی جز زبان شکوه نیست
زان تغافلهای دل خون کن سراپای دلم

رشک همچشمی تماشا کن جگر در خون نشست
شد ز داغت تا مرقع پوش بالای دلم

بزم عیشت از صراحی و قدح خالی مباد
پربود تا ساغرم چشمم ز مینای دلم

همچو خون مرده ماند در رگ خارا شرار
گر فتد بر کوه جویا بار غمهای دلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.