۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۷

در کدورت خون شدم از خویش شادان آمدم
جسم رفتم در غم او از خود و جان آمدم

همچو آب جو که در گل می نماید خویش را
گرچه گشتم پای تا سر گریه، خندان آمدم

با تن زار از پی آن یوسف مصر جمال
همچو گرد کاروان افتان و خیزان آمدم

کی اسیر عشق را بی بهره دارد فیض حسن
گل ستان گشتم ز بس زانرو گلستان آمدم

بر نمی تابد تن روشن دلان بار لباس
از عدم، جویا! به رنگ شعله عریان آمدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.