۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۱

عشق در زنهار باشد از دل غم پیشه ام
نی به ناخن می کند شیر ژیان را بیشه ام

من که از طفلی نمک پروردهٔ درد توام
همچو سرو آه در دلهاست محکم ریشه ام

فکرم از یاد میان یار نازک گشته است
برنتابد نشتر دخلی رگ اندیشه ام

عار دارد سعی فرهادیم از صورت کشی
خوردهٔ جانست پنداری شرار تیشه ام

هیچ کم نبود می لعلی زلعل آبدار
می زند پهلو به سنگ خاره جویا شیشه ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.