۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۲

خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم
ترنج جلد کتابست داغها به تنم

همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت
حباب وار به تن آب گشت پیرهنم

خزان زنده دلان نیست خالی از جوشی
گرم سفید بود مو بهار یاسمنم

غریب عالم بی اعتبار آب و گلم
به هر کجا روم از خویشتن بود وطنم

بهار باغ تمنا چه کم ز جوش گل است
ز فیض عشق سراپا شکفته چون چمنم

به شور آمده دریا، به ناله آمده کوه
کسی که ساخته جویا، به درد عشق، منم!‏
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.