۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۷

خود را به تو بی راحله رفتم برسانم
چون گرد پی قافله رفتم برسانم

چون دیدهٔ گریان به زبانی که ندارم
از دل به تو حرف گله رفتم برسانم

خود را ز ره شوق به سر منزل تحقیق
از خویش دو صد مرحله رفتم برسانم

در تاب و تب امشب جگر از تشنگیم سوخت
جامی به لب از آبله رفتم برسانم

گنجایش درد تو ازین بیش ندارد
از صبر به دل حوصله رفتم برسانم

روشن دل جویا ز فروغ است که فرمود
زاد رهی از آبله رفتم برسانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.