۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۷

چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان
دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان

به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم
که همچو شمع نشسته است بر سر مژگان

رگم برون جهد از پوست همچو تار رباب
که نظاره ات از شوق نشتر مژگان

به سیل اشک تن لاغرم ز جا می رفت
اگر نگاه نمی داشت لنگر مژگان

ز بس به تار نگاهم گره فتاد ز اشک
نمی رسد شب وصل تو تا سر مژگان

نمی ز سوز فراقش نمانده در جگرم
همیشه باشم جویا از آن تر مژگان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.