هوش مصنوعی: این متن داستان مردی بخیل را روایت می‌کند که تمام عمر خود را صرف جمع‌آوری ثروت می‌کند، اما از آن استفاده نمی‌کند. پس از مرگ او، پسرش تمام ثروت را به باد می‌دهد و به پدرش یادآوری می‌کند که ثروت برای خرج کردن است، نه برای ذخیره کردن. متن با پندهایی دربارهٔ ارزش زندگی و استفاده درست از ثروت به پایان می‌رسد.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق اخلاقی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان شعرگونه و تمثیل‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت می‌شود.

حکایت پدر بخیل و پسر لاابالی

یکی زهرهٔ خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت

نه خوردی، که خاطر بر آسایدش
نه دادی، که فردا بکار آیدش

شب و روز در بند زر بود و سیم
زر و سیم در بند مرد لئیم

بدانست روزی پسر در کمین
که ممسک کجا کرد زر در زمین

ز خاکش بر آورد و بر باد داد
شنیدم که سنگی در آن جا نهاد

جوانمرد را زر بقائی نکرد
به یک دستش آمد، به دیگر بخورد

کز این کم زنی بود ناپا کرو
کلاهش به بازار و میزر گرو

نهاده پدر چنگ در نای خویش
پسر چنگی و نایی آورده پیش

پدر زار و گریان همه شب نخفت
پسر بامدادان بخندید و گفت

زر از بهر خوردن بود ای پدر
ز بهر نهادن چه سنگ و چه زر

زر از سنگ خارا برون آورند
که با دوستان و عزیزان خورند

زر اندر کف مرد دنیا پرست
هنوز ای برادر به سنگ اندرست

چو در زندگانی بدی با عیال
گرت مرگ خواهند، از ایشان منال

چو چشمار و آنگه خورند از تو سیر
که از بام پنجه گز افتی به زیر

بخیل توانگر به دینار و سیم
طلسمی است بالای گنجی مقیم

از آن سالها می‌بماند زرش
که لرزد طلسمی چنین بر سرش

به سنگ اجل ناگهش بشکنند
به اسودگی گنج قسمت کنند

پس از بردن و گرد کردن چو مور
بخور پیش از آن کت خورد کرم گور

سخنهای سعدی مثال است و پند
بکار آیدت گر شوی کار بند

دریغ است از این روی برتافتن
کز این روی دولت توان یافتن
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.