۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۰

کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان
گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان

بسکه از بیم تو دزدیم نفس در جیب دل
می چکد از مد آهم خون چو شاخ ارغوان

عنکبوت آسا دوم سوی تو بر تار نگاه
از طلب هرگز نمانم گرچه گشتم ناتوان

قد ز بار حرص در ایام پیری گشته خم
در خور بازوی طاقت نیست زور این کمان

هرگز از جوش حیا جویا نشد دمساز دل
با وجود آنکه دارد چشمش از مژگان زبان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.