۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۰

در خرام آمد چو آن مشکین سلاسل بر زمین
نقش پا در اضطراب افتاد چون دل بر زمین

بسکه از آهم غبارآلود شد روی هوا
قطرهٔ باران فتد چون مهرهٔ گل بر زمین

درد برخیزد به جای گرد از جولانگهش
بسکه گردیده است فرش راه او دل بر زمین

در خطر باشد مدام از رهزن ریگ روان
کاروان نقش پا تا کرده منزل بر زمین

رونق زهد است می نوشی که بی حاصل بماند
خاک خشک از فیض باران تا نشد گل بر زمین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.