۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۳

ریخت مژگانت که ویرانی بود آباد ازو
یک بغل چاکم به رنگ غنچه در دل داد ازو

بسکه با درد فراق دوستان رفتم به خاک
تربتم را گر بیفشاری چکد فریاد ازو

دل خرابی را غمی امشب عمارت می کند
کاشیان جغد را محکم بود بنیاد ازو

درد عشق خوبرویان هر قدر باشد کم است
آنقدر غم کو که گردد خاطر کس شاد ازو

حال دل جویا فراموش است از حیرت مرا
می دهد گاهی تپیدنهای بسمل یاد ازو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.