۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۵

بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او
همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او

شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است
فتنه چشم، آشوب زلفست و بلا و بالای او

اخگری دارد ز هر داغ دل آهم زیر پا
نیست بیجا اینقدر از جای جستن های او

از سیهکاری شهی کاتش فروز ظلم شد
حلقهٔ داغ است گویی وسعت دنیای او

هست جویا فارغ از اندیشهٔ روز حساب
هر کرا باشد امیرالمؤمنین مولای او

جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او
که سنگ سرمه باشد کوه تمکین نگاه او

علو همت آن کس را که دارد گرم زرپاشی
جهان چون پنجهٔ خورشید زید دستگاه او

بود زیبنده لا شوق دیدار تو آنکس را
که چون شبنم برد از جای چشمش را نگاه او

مه نو را که نسبت داده است آیا به ابرویت؟
که بر اوج فلک می رقصد از شادی کلاه او

به جای گرد خیزد درد از جولانگهش جویا
دل عشاق گردیده است از بس فرش راه او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.