۱۳۲ بار خوانده شده
دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای
بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای
حیف از آن دل که در تو در بند تمنا داری
در خلوتگه جان را به هوس گل زده ای
دست توفیق شد و دامن مقصد بگرفت
پشت پایی که تو بر هستی باطل زده ای
آرزو بند گرانیست به پای طلبت
مهر از داغ تمنا به در دل زده ای
کی بجز پنجهٔ عشقش بگشاد جویا
عقده ای را که تو در کار خود از دل زده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای
حیف از آن دل که در تو در بند تمنا داری
در خلوتگه جان را به هوس گل زده ای
دست توفیق شد و دامن مقصد بگرفت
پشت پایی که تو بر هستی باطل زده ای
آرزو بند گرانیست به پای طلبت
مهر از داغ تمنا به در دل زده ای
کی بجز پنجهٔ عشقش بگشاد جویا
عقده ای را که تو در کار خود از دل زده ای
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.