۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۵

تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری
می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری

ناله از جور فلک در کیش ما دون همتی است
شکوه مذموم است از بیداد بی پا و سری

پادشاه وقت خود باشد به روی پوست تخت
در جهان درویش یعنی خسرو بی افسری

در محیط غم ز بی صبری چنین آواره ام
کی تباهی می شدم می داشتم گر لنگری

از سبک رفتاریش بی مغزی او ظاهر است
چون اراجیف آنکه جویا می دود بر هر دری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.