۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵۱

جز تو روشن نبود دیدهٔ بیخواب کسی
بی تو آرام ندارد دل بیتاب کسی

رگ خوابش ز رگ گل نتواند فرق نمود
آیی ار نیم شبی سرزده در خواب کسی

آبرو شد سبب تربیت ما چو گهر
نیست سرسبزی ما همچو گل از آب کسی

از ازل خاک در عشق شدن منصب ماست
درگه عشق بجز ما نبود باب کسی

ناز آن آبروی خونریز به دل کار کند
ترسم از لنگر شمشیر سیه تاب کسی

کرده طرح این غزل تازهٔ رنگین جویا
نکته دان یار ادافهم سخن یاب کسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.