۱۲۴ بار خوانده شده
کشید شور جنونم سوی بیابانی
که نه فلک بودش گرد طرف دامانی
ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم
دلم به سینه چو شیری است در نیستانی
شب وصال چه حاجت به باده پیمایی
بس است باده و نقلم لبی و دندانی
دلم ز یاد نگاهش به خویش می لرزد
هزار خنجر مژگان و او، من و جانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که نه فلک بودش گرد طرف دامانی
ز من غزال هوس کرده صد بیابان رم
دلم به سینه چو شیری است در نیستانی
شب وصال چه حاجت به باده پیمایی
بس است باده و نقلم لبی و دندانی
دلم ز یاد نگاهش به خویش می لرزد
هزار خنجر مژگان و او، من و جانی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.