۵۲۵ بار خوانده شده

حکایت

طبیبی پری چهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود

نه از درد دلهای ریشش خبر
نه از چشم بیمار خویشش خبر

حکایت کند دردمندی غریب
که خوش بود چندی سرم با طبیب

نمی‌خواستم تندرستی خویش
که دیگر نیاید طبیبم به پیش

بسا عقل زورآور چیردست
که سودای عشقش کند زیردست

چو سودا خرد را بمالید گوش
نیارد دگر سر برآورد هوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در صبر بر جفای آن که از او صبر نتوان کرد
گوهر بعدی:حکایت در معنی استیلای عشق بر عقل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.