۴۶۹ بار خوانده شده

حکایت در معنی استیلای عشق بر عقل

یکی پنجهٔ آهنین راست کرد
که با شیر زورآوری خواست کرد

چو شیرش به سرپنجه در خود کشید
دگر زور در پنجه در خود ندید

یکی گفتش آخر چه خسبی چو زن؟
به سرپنجه آهنینش بزن

شنیدم که مسکین در آن زیر گفت
نشاید بدین پنجه با شیر گفت

چو بر عقل دانا شود عشق چیر
همان پنجه آهنین است و شیر

تو در پنجه شیر مرد اوژنی
چه سودت کند پنجهٔ آهنی؟

چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی
که در دست چوگان اسیرست گوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت
گوهر بعدی:حکایت در معنی عزت محبوب در نظر محب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.