هوش مصنوعی:
قطرهای از باران از ابری چکید و وقتی دریا را دید، احساس حقارت کرد و خود را در برابر عظمت دریا ناچیز شمرد. اما صدفی در کنارش او را پرورش داد و به لؤلؤی گرانبها تبدیل کرد. این داستان نشان میدهد که گاهی پستی و نیستی میتواند به بلندی و ارزش تبدیل شود.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم فلسفی و تمثیلی است که ممکن است برای کودکان زیر 12 سال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از واژگان و مفاهیم پیچیدهتر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر شکل میگیرد.
حکایت در این معنی
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۶
۱۱۵۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سر آغاز
گوهر بعدی:حکایت در معنی نظر مردان در خود به حقارت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.