۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را

شاه نجف که نقد وجودست در جهان
گنج وجود اوست جهان خراب را

هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت
آری بهشت خاک درست این جناب را

ای آفتاب تا شده یی در نقاب غیب
ظلمت گرفته است بر افکن نقاب را

تا ماه نو بشکل رکابت بر آمده
صد حسرت است بر مه نو آفتاب را

مه را اگر مجال عنان گیری تو نیست
چندان مجال ده که ببوسد رکاب را

اهلی نظر بعالم روحانیان گشاد
تا سرمه ساخت خاک در بوتراب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.