۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

ز عاشقان همه قصد جراحت است او را
ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را

بخنده نمیکن خون کند دل ریشم
شکر لبی که کمال ملاحت است او را

بصبح طلعت او دل کجا رسد بصفا
اگرچه کل همه حسن و صباحت است اورا

بگرد عاشق بیهوده گرد او نرسد
خضر که اینهمه سیرو سیاحت است او را

شکر لبا، سوی عاشق چو بگذری خندان
نمک مریز که دل پر جراحت است او را

قباحت است که خندد بر تو غنچه ولی
دهن دیده چه فکر از قباحت است او را

اگرچه بلبل مست است اهلی از وصفت
خموش شد که نه جای فصاحت است او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.