۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹

من و مجنون دو اسیریم که غم شادی ماست
هر که این شیوه ندانست نه از وادی ماست

پاس شمع رخ ساقی به دعا می داریم
کین چراغی است که در ظلمت غم هادی ماست

آن سبکبار نهالیم که در باغ جهان
سرو آزاد چمن بنده آزادی ماست

گر ندانیم ره و رسم جهان طعنه مزن
زانکه نادانی ما غایت استادی ماست

بخت اگر یار شود یار هم از ما باشد
زانکه بیزاری معشوق ز بیزادی ماست

گرچه ما خانه خرابیم ولی دلشادیم
که غم خانه کنی در پی آبادی ماست

گرچه رندیم و تهی دست چو اهلی شادیم
چرخ را با همه حشمت حسد از شادی ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.