هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد هجران و دوری از معشوق می‌گوید و بیان می‌کند که چگونه این دوری باعث نابودی او شده است. او از بی‌عدالتی روزگار و گذر عمر گرانبها شکایت دارد و یادآور می‌شود که حتی مجالس شادی نیز بدون معشوق بی‌رونق شده‌اند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و اندوه‌بار موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۱۰۷

بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت
کار دل از دست شد دست هم از کار رفت

حال چه پرسی زمن از هجر سوخت
کار به مردن کشید قصه ز گفتار رفت

بود مرادم که زود شب بشود روز وصل
کی به مراد کسی چرخ ستمکار رفت

عمر گرانمایه رفت هجر در آمد زدر
پای گریزم نماند قوت رفتار رفت

ساقی مجلس برفت بزم بر آمد بهم
گل زچمن شد برون رونق گلزار رفت

اهلی اگر جان کنی صرف سگانش رواست
زانکه در آن حلقه دوش ذکر تو بسیار رفت
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.