۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

گرچه در غارت جان است دو چشم سیهت
سر آن چشم سیه گردم و روی چو مهت

حاجت صور و دم عیسی مریم نبود
مرده را زنده کند بار دگر یک نگهت

تویی آن ماه که خورشید بود بنده تو
بلکه خواهد که شود سایه صفت خاک رهت

بکه نالیم ز بیداد تو؟ کز سایه حسن
حلق در گوش بود چون مه نو پادشهت

طعنه بر ما چه زنی ای ملک از عرش، بترس
تا نه از زهره جبینی فکند دل به چهت

اهلی از خاک در دوست مشو دور که تو
بنده پیری و جز دوست که دارد نگهت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.