۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

هرچند که یوسف بجمال از همه بیش است
حسن نمکین تو بلای دل ریش است

چون گل همه تن آب حیاتی تو ولیکن
چون خار دل آزار رقیبت همه نیش است

در دوستی مدعیان نیست جز آزار
هر کو ببدان دوست شود دشمن خویشست

دشمن ببرادر صفتی دوست نگردد
یوسف نگر ای مه که چه آزرده خویش است

مارا چه غم از مهر تو گر کم شد اگر بیش
کوته نظران را نظر اندر کم و بیش است

کام دلم ایکافر بدکیش کرم کن
آخر چو ترا مهر و وفا در همه کیش است

در کوی تو اهلی چه بود از همه واپس
زیرا که بجانبازی و مهر از همه پیش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.