۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

همه دم ز درد عشقت دل زار من حزین است
همه درد روزیم شد چکنم نصیبم این است

دل و دین گر از سجودت همه شد مرا همین بس
که زخاک راهت ای بت اثریم بر جبین است

به رخ تو شهسوارا نه غبار خط برآمد
که بر آفتاب گردی زغبار مشک چین است

تو که خرمن مرادی کرم از تو زیبد اما
کرمت به سر بلندان ستمت به خوشه چین است

سر کویت ای سهی قد بود از بهشت خوشتر
به بهشت نیست عیشی که درین سرا زمین است

من اگرچه بت پرستم تو مگو نظر بپوشان
رخ خود بپوش ای دل که بلای عقل و دین است

بگشا کمند اهلی به شکار نو غزالی
که سگ رقیب او را همه وقت در کمین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.