۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۰

مرا که جان پی قربان شدن بود پیشت
تو خواهی ام کش و خواهی رقیب بد کیشت

ترا بشاهی حسن آن بزرگی از بختست
که آفتاب کم از ذره یی بود پیشت

جراحت دل من تازه تر شد از نمکت
اگر چه گرم کنی مرهم دل ریشت

ز مومیایی شمع وصال رحمی کن
به دلشکستگی عاشقان درویشت

به ذوق مستی عشق آن زمان رسی ای دل
که طعم نوش دهد نشتر بد اندیشت

بدان دو آهوی مجنون شکار او اهلی
مکن نگاه که بیگانه سازد از خویشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.