۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

ای سرو روان خاک شوم در ته پایت
جان من و جان همه عالم به فدایت

در خلوت دل شو که چه جای دگران است
بالله که جان هم نتوان دید به جایت

در حشر قیامت بود آن دم که شهیدان
خیزند و سراسیمه درافتند به پایت

گر کشته شوم بهر تو یکبار بکو حیف
تا زنده شوم از نفس روح فزایت

بسیار زند بر سر خود سنگ ندامت
آن کو دل و دین باخت به امید وفایت

جایی که زلیخا نکند ناله ز یوسف
زن بهتر از آن مرد که نالد ز جفایت

اهلی، به گدایی ز تو خرسند شد اما
شاهنشه حسنی چه غم از حال گدایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.