هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ناامیدی، تنهایی و بی‌پناهی خود می‌گوید. او احساس می‌کند که هیچ مسیحایی برای نجاتش وجود ندارد و هیچ کسی نیست که فریادش را بشنود. او از دنیایی می‌گوید که در آن گل‌ها بدون خار و ناخالصی نیستند و راه رسیدن به آرامش و یاری کوتاه نیست. شاعر همچنین به دشواری‌های زندگی و بی‌ثباتی آن اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مضامین عمیق عرفانی و احساسی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، مفاهیمی مانند ناامیدی و تنهایی نیاز به بلوغ فکری برای درک و تحلیل دارند.

شمارهٔ ۲۸۱

دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
فریادم از آنست که فریاد رسی نیست

از خانقه ایشیخ در کس نگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست

ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
واماندگیت جز بشکست قفسی نیست

بگذر چو نسیم از سر این باغ که دروی
هرجا که گلی سرزده بیخار و خسی نیست

گر طالب یاری قدمی پیش نه ایشیخ
کز صومعه تا دیر مغان راه بسی نیست

در سیل غم از جای شدن کار خسان است
اهلی چو حریفان سبکی بوالهوسی نیست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.