۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۱

خوش نیست بی تو ساقی گر بزم خلد باقی است
از صحبت دو عالم مقصود روی ساقی است

خاکم بباد دادی دامن فشاندی اما
تا دامن قیامت گرد ملال باقی است

صحبت خوش است با تو گر اتفاق افتد
کوشش چه سود دارد چون دولت اتفاقی است

لعل ترا چه نسبت با چشمه حیات است
هرکس که این نیابد در عین بی مذاقی است

آیینه ام و ما را حال نهان عیان است
راز درون پاکان روشن ز بی نفاقی است

فیض دم مسیحا ار همنشین جان است
جان بخش شد نسیمی کو با گلی ملاقی است

از چنگ و بحث زاهد در خانقه بمردم
با او عذاب گورم خوشتر زهم و ثاقی است

باشد چراغ اهلی روشن شود ز شمعی
کز لمعه ای نورش یک لمعه با عراقی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.