۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۴

هرکه برخاست ز سودای تو بر جا ننشست
تا نیفکند بپای تو سر از پا ننشست

عرصه کوی تو صحرای قیامت باشد
زانکه هرگز ز سر کوی تو غوغا ننشست

گرچه عمری بنشستم بسر راه امید
جز سگ کوی تو کس با من شیدا ننشست

دل مجنون نه بدیوانگی از خلق رمید
عقل او بود که با مردم دانا ننشست

داد طوفان سرشکم همه عالم بر باد
در تنور دل من آتش سودا ننشست

گرد راهت به سر سرو سهی باد نشاند
خاک پای تو کجا رفت که بالا ننشست

پهلوی خار کسی سرو سهی را ننشاند
اهلی از یار مشو رنجه که با ما ننشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.