۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

صدهزاران چشم اگر بر روی یوسف ناظرست
از خریداران بیک دیدن محبت ظاهر است

گر کنی زینگونه در کار محبان زهر چشم
چشم تا برهم زنی کار حریفان آخر است

نقش ابروی ترا تا قبله دل ساختم
کافرم ای بت گرم نقشی دگر در خاطرست

شور و مستی از من و جور و جفا عیب از تو نیست
عشق و مستوری و حسن دلنوازی نادرست

دل بدرد و غم نهادم لاجرم شادم زبخت
شاد باشد هرکه او بر بخت و روزی شاکرست

کس نمی بینم که از دردت ندارد ناله یی
اینقدر باشد که اهلی دردمندی صابرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.