۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۷

مرا چو شبنم از آن مایه حیات کم است
که آفتاب مرا با من التفات کم است

چرا چو آب حیات از لبم نبخشی جان
مگر دهان تو از چشمه حیات کم است

زکوه میوه خوبی چو جستم از دهنت
لب تو گفت که این میوه را زکوه کم است

بخنده شکر لعلت نبات را بشکست
بدین حلاوت لب کوزه نبات کم است

بحسن و خلق و وفا چون تو آدمی نبود
نه آدمی که ملک هم بدین صفات کم است

خلاصی من پیر از غم جوانان نیست
ز دام عشق نکویان ره نجات کم است

ثبات مهر چه جویی ز گلرخان اهلی
برو که نوگل این باغ را ثبات کم است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.