هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد عشق و جدایی می‌نالد و از بی‌توجهی معشوق شکایت دارد. او از جفاهای معشوق و نبود محبت در چمن وجودش می‌گوید و اشاره می‌کند که راه فراری از دام عشق وجود ندارد. همچنین، شاعر از سکوت اجباری خود با وجود درد فراوان سخن می‌گوید و بیان می‌کند که در حضور معشوق، حتی بزرگان نیز مجال سخن گفتن ندارند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، درک کامل احساسات و مضامین عرفانی و عاشقانه نیاز به بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۴۰۳

داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست
این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست

پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو
جز زخم جفا هیچ گلی در چمنت نیست

بازار شکر از دهن تنک تو بشکست
کس را گذر از پسته شکر شکنت نیست

تسلیم شو ای مرغ گرفتار که هرگز
از دام محبت ره بیرون شدنت نیست

چون غنچه زبانم همه، وز درد خموشم
هرچند که گویند زبان در دهنت نیست

اهلی چو لب یار در آید بحکایت
گر خضر و مسیحی که مجال سخنت نیست
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.