۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۳

داغ دلم آن نیست که بامن سخنت نیست
این داغ دلم سوخت که پروای منت نیست

پیوسته خورم ز خم جفا از غمت ای سرو
جز زخم جفا هیچ گلی در چمنت نیست

بازار شکر از دهن تنک تو بشکست
کس را گذر از پسته شکر شکنت نیست

تسلیم شو ای مرغ گرفتار که هرگز
از دام محبت ره بیرون شدنت نیست

چون غنچه زبانم همه، وز درد خموشم
هرچند که گویند زبان در دهنت نیست

اهلی چو لب یار در آید بحکایت
گر خضر و مسیحی که مجال سخنت نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.