۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۳

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند
دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند

ز نار عشق رشته جان شد مرا چو شمع
بر خود نبسته ام که مرا منع از آن کنند

دانم یقین نه مستی و از عشوه آندو چشم
ترسم که با یقین خودم بد گمان کنند

خوبان بروی ما نگشایند در مگر
روزی که نوبهار جوانی خزان کنند

مرغ دل از بتان نبرد ره بزیرکی
کاین قوم صید دل نه به تیر و کمان کنند

اهلی ز وصف آن شکرین لب غریب نیست
گر طوطیان حدیث تو ورد زبان کنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.