۴۶۸ بار خوانده شده

حکایت

یکی را ز مردان روشن ضمیر
امیر ختن داد طاقی حریر

ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت
نپوشید و دستش ببوسید و گفت:

چه خوب است تشریف میر ختن
وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن

گر آزاده‌ای بر زمین خسب و بس
مکن بهر قالی زمین بوس کس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت در عزت قناعت
گوهر بعدی:حکایت
نظرها و حاشیه ها
کانال قرآنی
۱۴۰۱/۱/۲۱ ۱۳:۱۱

سلام
من معنی این شعر زیبا رو میخواستم اگر میشه بگذارید