۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۷

زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند
مشک رفت از خانه اما بوی او در خانه ماند

خانه ناموس کندم از پی گنج مراد
آن نیامد عاقبت در دست و این ویرانه ماند

شمع چندان سر کشید از ناز کز برق فنا
خود نماند و داغ حسرت بر دل پروانه ماند

ساغر عشرت شکست و هر کسی راهی گرفت
عاشق افتاده دل در گوشه میخانه ماند

گرچه آن شوخ پریوش را نماند آن حسن و ناز
اهلی سرگشته باری از غمش دیوانه ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.